بس که من دل را به دام عشق خوبان بسته‌ام

شاعر : سنايي غزنوي

وز نشاط عشق خوبان توبه‌ها بشکسته‌امبس که من دل را به دام عشق خوبان بسته‌ام
من دل و جان را به تير غمزه‌ي او خسته‌امخسته او را که او از غمزه تير انداخته‌ست
دوستي را دامن اندر دامن او بسته‌امهر کجا شوريده‌اي را ديده‌ام چون خويشتن
من چو معزولان چرا در گوشه‌اي بنشسته‌امدوستانم بر سر کارند در بازار عشق
با سلامت هم نشينم وز ملامت رسته‌امچون به ظاهر بنگري در کار من گويي مگر
تا نه پنداري که از دام ملامت جسته‌اماين سلامت را که من دارم ملامت در قفاست
از جفاي دوستان از ديدگان بگسسته‌امتو بدان منگر که من عقد نشاط خويش را
عقدهاي نو که از در سخن پيوسته‌امباش تا بر گردن ايام بندد بخت من